زندگی در لحظه: چطور زندگی پوکری کمک میکند از ساعتها و روزها و هفتهها آزاد باشیم.
تنها چیزی که واقعا به ما تعلق دارد زمان است چیز ارزشمندتری از آن وجود ندارد.
پوکر بازی کردن به عنوان یک شغل، درک من از زمان را صیقل داد. راهی که زمانی پر فراز و نشیب به نظر میرسید، حالا مسطح شده است و مرا برای یک سفر هموار کمک میکند.
اجازه بدهید از یک کلمه قلنبه سلنبه استفاده کنم: cathemeral. کلمهای که اصطلاحات بیولوژیکی سهگانه را کامل میکند. حیوانات که در شب فعال هستند nocturnal نامیده میشوند. جلنورانی که در طول روز فعالیت میکنند diurnal هستند. و جانورانی که یک چرخه ۲۴ ساعته ندارند cathemeral نامیده میشوند. این نوع جانوران برنامه زمانبندی شده مشخصی برای خورد و خواب ندارند. من هم همان طور هستم.
دوستم الکس هم همین طور است. ما مجبور بودیم دیروز، امروز و فردا را باز تعریف کنیم تا از پیچیده شدن مسائل جلوگیری کنیم. به جای استفاده از اصطلاح متداول نیمه شب که به عنوان پایان امروز و آغاز فردا استفاده میشود، ما از جلسات خواب استفاده میکردیم. در چارچوب زمانی من دیروز زمان بین دو خواب اخیر من به حساب میآید و امروز فاصله بین حالا و زمانی است که به رختخواب میروم و فردا هنگامی است که از خواب بیدار می شوم.
من و الکس در چهارچوب زمانی دیگری صحبت میکنیم. مثلا ساعت ۶ صبح سهشنبه است و او از کازینو خارج میشود و میرود که بخوابد، و من تازه میروم که بازی کنم. اگر به او بگویم «فردا برویم گلف بازی کنیم» این به معنی بازی در چهارشنبه نیست، به معنی این است که وقتی بیدار شدی گلف بازی کنیم، که همچنان سهشنبه خواهد بود. در این مثال امروز من به فردای او ادامه پیدا میکند. انیشتن هم احتمالاً با نحوهی سفر من و الکس در زمان هم عقیده خواهد بود. ما هردو چارچوبهای مرجع مشاهدهگر و معتبر هستیم. عجیب و غریب است ولی کاربردی است چون هیچ وقت یک قرار چای را هم از دست ندادیم.
یک بار ترانهای شنیدم که بخشی از شعرش این بود «تامی نمیداند امروز چه روزی است.» و نه فقط روزها من شمار هفتههای یک ماه را هم از دست میدهم، حتی ماهها را هم گم میکنم و بعضی وقتها باعث میشود مکث کنم. ولی سالها را نه. هیچ وقت آمار سالها از دستم در نرفته؛ به جز یک بار.
در دوران متوسطه من یک متفکر و پیشگوی نابغه بودم!!! به این مثال توجه کنید، من سال تولدم یعنی ۱۹۵۸ را از 2000 کم میکردم و هر بار با جواب به جواب درستی میرسیدم، ۴۲، سن من در سال ۲۰۰۰، معلمها هم تحت تاثیر قرار میگرفتند!
اعداد ۴۲ و ۲۰۰۰ در ذهن من حک شدهاند پس وقتی سال ۲۰۰۱ شروع شد به این معنی بود که من ۴۳ سالم است. البته معنی دقیق آن این بود که من در سال ۲۰۰۱ ۴۳ ساله میشوم. ولی گاهی اوقات به دلیل این حک شدن واقعا و به صورت اشتباه سنم را در شروع سال ۲۰۰۱، ۴۳ ساله بیان میکردم؛ با اینکه ۸ ماه تا وقتی که ۴۳ ساله شوم مانده بود. من تاریخ تولدم را از آگوست به ژانویه تغییر داده بودم بدون آنکه متوجه شوم.
وقتی به خود آمدم که ماه ژوئن سال ۲۰۰۱ بود و داشتم برای یک کنسرت در ماه آگوست بلیط میخریدم. تاریخ کنسرت دقیقه با تاریخ تولدم یکی بود و این موضوع مرا به فکر فرو داشت، اوه 43 سالم است و کم مانده ۴۴ ساله شوم، و هنوز وضعیت لثههایم خوب است، پس خوب بد نیست، ولی صبر کن، نمیتوانم در سال ۲۰۰۱ ۴۴ ساله باشم چون ۴۴ و ۱۹۵۸ اعداد زوج هستند به این معنی که من ۴۴ ساله نمیشوم مگر اینکه در سال زوج یعنی ۲۰۰۲ باشیم.
وقتی متوجه شدم که هنوز ۴۲ ساله هستم در لحظه یک سال اضافی به دست آوردم، که فقط به دلیل سر به هوا بودنم بود. خوشحالی که وقتی اول پاییز ساعتهای مان را یک ساعت عقب میکشیم و یک ساعت از غیب زمان پیدا میکنیم. این بار من یک سال کامل را به دست آورده بودم، مثل پیدا کردن بسته پول که در جایی ذخیره کرده باشی و کاملا فراموش کرده باشی.
ولی اگر فکرش را بکنید با عقل جور در نمیآید که من به خاطر یکسال اشتباه در محاسبات اینقدر خوشحال شوم. هر چه باشد من به همان اندازه که قرار است، زندگی میکنم، فقط همین. به علاوه سنِ عددی مثل ۴۲ و ۴۳ بر اساس چرخش سیاره ما به دور خورشید است. که اهمیتی ندارد.
واحدهایی که ما برای زمان اختراع کردهایم به این دلیل مفید است که روی معنی آنها توافق داریم. ولیی تاثیری در مورد زمان واقعی که میگذرد ندارد. این ایده که من یک سال به دست آوردهام به دلیل اشتباه محاسباتی در ذهنم و کاملاً توهمی بود. پس چرا اینقدر احساس خوبی داشتم.
این خوشحالی و هیجان صرفاً به دلیل فکر من برای داشتن زمان بیشتر بود.
وقتی از داشتنیهایمان صحبت میکنیم، معمولا پول و مایملکمان به ذهن میآید. ولی چیزی که حقیقتا به ما تعلق داشته باشد، تنها چیزی که هیچ وقت نمیتواند از ما پس گرفته شود، تنها چیزی که تا لحظه مرگ آن را داریم، و تنها چیزی که در هر لحظه مال ماست، زمان است. چیزی ارزشمندتر از زمان وجود ندارد. و همانطور که قدردانی من از زمان افزایش می یابد قدردانی من از زمان صرف شده با مردم هم زیاد میشود.
«زندگی در لحظه» ایدهآلی است که همیشه برای من جذابیت داشته. وقتی که روزانه (diurnal) بودم سر ساعت معین بیدار میشدم، سر ساعتهای خاصی غذا میخوردم و همه چیز را بر اساس اعداد روی ساعت و تقویمها برنامهریزی میکردم. آن زمان زندگی در لحظه برای من یک رویای کنار گذاشته شده بود.
بعد از آن که تمام وقت مشغول پوکر شدم و تبدیل به موجود cathemeral شدم و چند سال گذشت، بدون تلاش خاصی، به مرور زمان بیشتر و بیشتری در حال سپری کردم و متوجه علت آن شدم. سبک زندگی سابق من ساعت و روز و هفته داشت که میآمدند و میرفتند، ولی سبک زندگی جدیدم این طور نیست. آن زمان به طور مداوم به دنبال ردیابی زمان بودم که مرا از امروز -هر روزی که هست- غافل می کرد.