روانشناسی پوکر - پاک کردن بد بیت پوکر از ذهن
روانشناسی پوکرمقالات

روانشناسی پوکر – پاک کردن داستان‌های بد بیت پوکر از ذهن

تامی آنجلو شخصیتهایی از کتاب «بازی پوکر بدون درد» را در استارباکس گرد هم می‌آورد تا درباره بد بیت ها صحبت کنند.

  • فکر نمی‌کنم یک بد بیت پوکر با ضریب شانس تعریف شود، بلکه بیشتر با «درد» تعریف می‌شود.

یادداشت ویراستار: آنچه در ادامه می‌آید داستانی از کاراکترهای کتاب جدید تامی آنجلو، پوکر بدون درد است. مکالمه ای که شامل سه شخصیت از کتاب (به علاوه نویسنده) است. این داستان در انتهای کتاب آمده است.

 

آلفونسو کالیبری با لحن تندی از چارلی پرسید: « بد بیت پوکر دقیقا چیست؟»

چارلی با لحن معمولش جواب داد: باخت بد در پوکر یا بد بیت پوکر وقتی است که با دستی که در نقطه‌ای احتمال آماری بالایی برای بردن دارد می‌بازی.»

این ماجرا در ملاقات سالانه مان در استارباکس در زمان سری مسابقات جهانی پوکر اتفاق افتاد. آلف و چارلی هر دو در لاس وگاس زندگی می‌کنند و ما هر بار که من هم در جمع هستیم دور هم جمع می‌شویم و جر و بحث دوستانه می‌کنیم.

من به آلف گفتم: «به نظر من بد بیت پوکر با ضریب شانس تعریف نمی‌شود و بیشتر با درد سنجیده می‌شود.»

آلف گفت: «درست می‌گویی، همه باخت‌های بد یک جزء آماری دارند و یک جزء احساسی. و متاسفانه دوام بالایی هم دارند. عذابی که یک بدبیت پوکر به همراه دارد محدود به طرف آسیب دیده نیست. منظورم این است که شنیدن آن هم از آزاردهنده‌ترین صحبتهای روی زمین است، داستان‌های بد بیت پوکر .»

در طول روز آلفونسو در دکوراسیون موزه‌ها فعالیت دارد و شبهایش را به بازی پوکر اختصاص می‌دهد. او ترجیح می‌دهد آلفوسو صدایش کنند ولی در ذهن من او آلفی است.

من گفتم: «خوب آلفونسو، می‌توانم فرض کنم که تو هیچ وقت داستان بد بیت پوکر تعریف نمی‌کنی؟»

گفت: «مطمئنا همین طور است.»

«حتی برای خودت؟»

سرش را به علامت نفی تکان داد. «یادت هست که گفتم که مخالف شنیدن این صدا هستم. از آواز و نفوذ این صدا بدم می‌آید. به نظر من مویه برای باختن یک پات با بدشانسی محض غیر منطقی نیست. همین طور این که نخواهی راجع به آن بشنوی هم غیر منطقی نیست.»

چارلی گفت: «باید اعتراف کنم. من به سهم خودم داستان‌های باخت بد پوکر را می‌گویم.

چارلی در سطح 4$/2$ و 6$3$ همزمان روی چند میز پوکر هولدم نامحدود بازی می‌کند و شغلش برای امرار معاش همین است. او یک تی شرت گشاد بلند پوشیده بود.

«ولی خوب من با دو پوکر باز آنلاین دیگر هم خانه هستم. و هر دوی آنها خیلی اهل ناله کردن هستند، پس به نظرم عادلانه است که آنها هم به داستان‌های بد بیت پوکر من گوش کنند.»

آلف گفت: «تو و هم اتاقی‌هایت یک عادت رقّت انگیز را پرورش می‌دهید. فقط از روی عادت، و به صورت تکراری. بدون اینکه کارتان ویژگی و اهمیت خاصی داشته باشد. داستان‌ پوکر شما و بد بیت هایتان در مقایسه با پوکر لایو قابل مقایسه نیست.

چارلی گفت: «ببخشید؟»

آلف گفت: «یک بد بیت پوکر آنلاین فقط یک اتفاق آماری است» و صدایش را بم تر کرد: «اووو بوهووو من شانس 45 به 1 برای بردن داشتم، ولی باختم؛ اووو بوهووو چیزی که اجتناب ناپذیر است بالاخره اتفاق افتاد!»

چند مرد جوان که در میز بغلی نشسته بودند به ما نگاه کردند. آلف با نگاهش چشم غره ای به آن‌ها رفت و آن‌ها نگاهشان را برگرداندند.

من گفتم: «نمی‌توانم منظور آلفونسو را متوجه شوم. من از همه داستان‌های بد بیت بدم نمی‌آید. فقط از آنهایی که خسته کننده هستند. من از داستانی که در شرایط نه چندان جدی باشد و آسیب را پوشش دهد خوشم می‌آید. داستان‌هایی که حریف یا یک اوت برنده شده یا رانر رانر شانس آورده توجه مرا جلب نمی‌کند. ولی اگر یک نوشیدنی ریخته باشد یا اتفاق خاص دیگری افتاده باشد، تماماً گوش هستم. و این اتفاق‌ها در پوکر آنلاین نمی‌تواند اتفاق بیفتد.»

چارلی مصمم شد و گفت: «اجازه بدهید از شما سوالی بپرسم، آیا تا به حال شنیده‌اید که کسی بیشتر از سطح معمول خود بازی کند و یک پات 10،000 دلاری را به خاطر اینکه اینترنتش وسط دست به خاطر اینکه طوفان باعث کنده شدن کابلها شده، قطع شده و نتوانسته 50$ آخر را کال کند؟»

این فاجعه در واقع اتفاق افتاده است. من و آلفونسو وقای چارلی تک تک جزئیات بی رحمانه آن را در کلینیک پوکر بدون درد تعریف کرد شنیده بودیم. به همین دلیل ورژن کوتاه شده‌اش را اینجا یادآور شد.

من گفتم: حرفم را پس می‌گیرم، این واقعا  داستان باخت بد در پوکر کاملا درجه یک است و در پوکر آنلاین هم اتفاق افتاده.

آلف هم گفت: «موافقم»

من و چارلی با سوءظن چشممان را به او انداختیم. و متوجه شدیم که می‌خواهد سر به سرمان بگذارد.

آلفی گفت: «داستان بد بیت پوکر تو خیلی عالی بود، چون خیلی سریع تمامش کردی!»

من و چارلی چشمانمان را به بالا چرخاندیم و آلف هم به بهانه گیری ادامه داد. پشت سر آن‌ها، راهروی پهن، پر از پوکر باز های رقابت جو بود و نزدیک بود یک تورنمنت پوکر شروع شود.

من گفتم: «آلفونسو، من از تو یک سوال دارم، چه چیزی باعث می‌شود که نخواهی داستان‌های بد بیت پوکر را بشنوی؟»

«یک حسِ …، حس گستاخی و خجالت. مثل اینکه کسی پیرهنش را بالا بزند تا زخمش را به من نشان بدهد. اگر بخواهم زخمهای پوکری را ببینم می‌توانم پیرهن خودم را بالا بزنم.»

من گفتم: «این مرا به سوال دومم می‌رساند. در مورد داستهای بد بیت پوکر که به خودت می‌گویی.» آلف در صندلی اش راست تر نشست و من بازجویی ام را ادامه دادم.

«اگر یک پات را خیلی بی رحمانه ببازی و ذهنت مدام به تو بگوید که چقدر بدشانس بودی، آیا در واقع یک داستان بد بیت را به خودت نمی‌گویی و مدام تکرار نمی‌کنی؟ و آیا این از داستان‌های بد بیت که دیگران روی تو آوار می‌کنند کمتر آزاردهنده و رقت انگیز است؟»

آلف مکث کرد. «آنجلو تو به نکته درستی اشاره کردی. ولی در تئوری.»

چارلی گردنش را چرخاند و گفت: «واقعا فکر می‌کنی می‌توانیم تصمیم بگیریم که راجع به چه چیزی فکر کنیم؟»

آلف گفت: «دقیق تر بگویم بحثش این است که می‌توانیم تصمیم بگیریم که راجع به چه چیزی فکر نکنیم.»

من گفتم: «بینگو»

چارلی گفت: «ولی من باید دست های پوکر را بازبینی کنم. تا مطالعه کنم و ببینم چه کاری را اشتباه انجام داده ام و چه کاری را می‌توانستم بهتر انجام دهم. و این شامل دست‌های دردآور هم می‌شود.»

من گفتم: هم بله هم نه. بله برای بازبینی دست های پوکر و نه برای درد. بازبینی دستهایی که در آن بدشانس بودید یا بد بازی کردید لازم نیست دردآور باشد.»

آلف گفت: «اگر درست متوجه منظورت شده باشم، می‌خواهی بگویی که نگاهمان به استراتژی باشد، نه تراژدی»

«دابل بینگو»

و چه در پوکر آنلاین و چه در پوکر لایو قضیه یکسان است. یک دست است که اتفاق افتاده. و یک داستان که بعد از دست درباره اتفاقی که افتاده در ذهنت ثبت می‌کنی. یک داستان بد بیت پوکر فقط همین است؛ داستان. و شما نویسنده آن هستید. که به معنی این است که می‌توانید با بازنگری، درد را از آن خارج کنید. می‌توانید آن را به شکل واقعیت‌های عریان ببینید. یک ویرایش ستایش برانگیز. یا اینکه می‌توانید کل داستان را فشرده کنید، تمام درد و رنجش را، و در زباله دان بیاندازید، تا دیگر به آن فکر نکنید. بدبیت‌ها را فراموش کنید.»

چارلی گفت: «امیدوارم بتوانم این کار را بکنم. فکر نمی‌کنم نویسنده باشم.»

چارلی تو مطمئنا نویسنده داستان‌های بد بیت هستی و در این کار خوب هم هستی. چیزی که هنوز یاد نگرفته ای این است که چطور خودت را ویرایش کنی. به یک خودکار قرمز احتیاج داری.»

من به آلف نگاه کردم، «تو هم همینطور»

او راست سر جایش نشست. «ولی من که داستان‌های بد بیت نمی‌گویم»

«ولی گفتی که زخمهای پوکری داری»

«آره گفتم»

گفتم: «خودکار قرمز قدرت جادویی دارد، می‌تواند زخمهایت را ناپدید کند.»

«منظورت این است که می‌توانم گذشته را از نو بنویسم؟»

«خوب معلومه. فکر می‌کنی گذشته چیست؟ همه اش داستان است، همیشه. داستان‌هایی که به یکدیگر می‌گوییم. داستان‌هایی که به خودمان می‌گوییم. ذهن تو همیشه در حال نوشتن و ویرایش و پاک کردن داستان‌ها است. چیزی که توصیه می‌کنم این است که بخشی از نوشتن را عمدی انجام بدهید.»

آلف گفت: «ولی چیزی که اتفاق افتاده همان است که اتفاق افتاده. نمی‌تواند تغییر کند.

«از قضا فقط می‌تواند تغییر کند، و اگر -»

چارلی به سرعت بلند شد، «هی، تورنمنت پوکر بعدی ام دارد شروع می‌شود.»

من پرسیدم : «تورنومنت چه کسی بیشتر مازوخیست است؟»

چارلی گفت: «کش گیم‌های زنده عذابش برای من کمتر از تورنومنت‌ها نیست. خیلی کند هستند و اعصابم را خرد می‌کنند.

«خوب پس چرا -»

«خداحافظ رفقا». چارلی رفت.

من گفتم: «برنامه تو چیست آلفونسو؟»

هر دو ایستادیم.

خانه، برای کار، پروژه اصلی ام در حال حاضر طراحی یک نمایشگاه برای فرودگاه است.»

«بگذار حدس بزنم، یک چیزی در مورد لاس وگاس ؟»

آلف گفت: «البته. یک کلکسیونر 80 ساله از ژتونهای کازینو فوت کرده و همسرش کلکسیون او را به شهر داده است. این کار را نسل در نسل انجام داده‌اند که اولینش ژتونهای فلامینگو است.» پیرهنش را مرتب کرد. «و از من خواسته شده که ترتیب انتقال آنها به بخش هنری فرودگاه را بدهم.»

«پس دفعه بندی حتما تماشایش می‌کنم.»

و او هم قدم زنان رفت.

دیدگاهتان را بنویسید